udell.ir



ترجمه داستان اول کتاب anecdotes in american english

جیمی در این کشور زندگی میکرد و او دوست داشت بازی کند و در یک رودخانه بسیار کم عمق در نزدیک خانه اش بازی کند;اما سپس پدرش در یک شهر بزرگ کار پیدا کرد و او به همراه خانواده به آنجا نقل مکان کرد.

خانه ی جدید آنها دارای یک باغ بود، اما باغ بسیار کوچک بود.

آیا رودخانه ای در این نزدیکی هست؟.او صبح روز اول از مادرش سوال کرد.

مادرش پاسخ داد:نه وجود ندارد،اما یک پارک زیبا در اینجا جیمی وجود دارد،

و یک استخر در آن وجود دارد.امروز بعد از ظهر به آنجا میرویم.

بعد از ناهار،جیمی و مادرش به پارک رفتند.جیمی میخواست در نزدیکی استخر قدم بزند،

اما جلو آن نشانه بود.367 نفر در آن افتاده اند;من نمیتوانم آنها را ببینم.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

fortravl دانلود مقاله تحقیق طرح توجیهی گزارش کارآموزی پروژه دانشجویی دکتر اخبار سلامتی نکات طلایی در خرید جعبه های پیتزا aldrich-merck The Blog to Preserve and Publish the Writings of Mortaza Etri Kermanshahi سایه هر چی که بخوای noora77 پخت غذا و شیرینی